سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
همنشین پادشاه همچون شیر سوار است ، حسرت سوارى او خورند و خود بهتر داند که در چه کار است . [نهج البلاغه]

نوشته شده توسط:   مسعود عبدی  


همیشه در توبه باز هست،این یک یادآوری بود به خودم هست.

در
زمانهای قدیم، مردی به نام نصوح زندگی می کرد که از طریق دلاکی کردن حمام
زنانه امرار معاش می کرد. هیات ظاهریِ او مانند زنان بود و از ااینرو مرد
بودن خود را از دیگران مخفی می داشت. او به گونه ای ماهرانه ، سالها در
حمام های زنانه دلاکی می کرد و کسی پی به این راز نبرده بود که او یک مرد
است . زیرا هم صدایش زنانه بود و هم صورتش ، ولی شهوت مردانه اش کامل و
فعال بود .


نصوح
چادر بر سر می کرد و پوشینه و مقنعه می گذاشت . در حالی که مردی بود حشری
و در عنفوان جوانی . آن جوانِ هوس پیشه از این راه دختران اعیان را خوب می
مالید و می شست. او در طول زمان بارها از این کار توبه کرد و از آن منصرف
شد، اما نفسِ اماره حق ستیز او توبه اش را می شکست .


تا
اینکه روزی آن بدکار( نصوح ) به حضور یکی از عارفان رفت و بدو گفت: مرا
نیز ضمن دعایت یاد کن و در حق من دعایی کن باشد که از این عمل قبیح خلاص
شوم . آن عارف وارسته به راز کار او واقف شد و از طریق خواندن ضمیر او
مشکلش را دریافت، بی آنکه چیزی از او بشنود. ولی چون از صفت حلم الهی
برخوردار بود آن راز را فاش نکرد و قباحت آن کار را به رویش نیاورد و
لبخندی به او زد و به طریق دعا به نصوح گفت: ای بدطینت، خداوند از فعل
قبیحی که مرتکب می شوی توبه ات دهد. ( انسان کامل چون انانیتی ندارد سراپا نور الهی است، و قهرا هر چه گوید، گفته حق است.)


خلاصه
آنروز گذشت تا اینکه روزی نصوح در حمام مشغول پر کردنِ طشت بود که جواهر
دختر شاه گم شد و آن هم یکی از لنگه گوشواره های او بود که همه زنان را
مجبور به جستجوی جواهرش کرد . چون آنرا در روی زمین پیدا نکردند درِ حمام
را بستند تا در وهله اول جواهر گم شده را لابلای جامه های افراد حاضر در
حمام بجویند . با آنکه همه لباسها را گشتند ولی دزد جواهر نه پیدا شد و نه
رسوا . پس در این مرحله پا را از این هم فراتر گذاشتند و با جدیت تمام
دهان و گوش و هر شکافی را به دقت گشتند ولی باز هم پیدا نشد، تا اینکه یکی
از آن جمع فریاد زد که زنان حاضر در حمام باید به کلی برهنه شوند و فرقی
هم نمی کند، چه پیر و چه جوان همه باید  برهنه شوند .


ندیمه
آن بزرگزاده یکی یکی زنان را وارسی کرد تاآن جواهر مرغوب و بی نظیر را
پیدا کند . نصوح با پیش آمدن این اوضاع از ترس به گوشه ای خلوت رفت، در
حالی که از ترس رنگ چهره اش زرد و لبش کبود شده بود . نصوح از ترس بر خود
می لرزید و سعی می کرد در گوشه ای خودش را پنهان کند. نصوح در آن خلوت رو
به حضرت حق کرد و گفت:


پروردگارا
بارها توبه کرده ام. اما توبه ها و پیمانهای خود را شکسته ام.  پروردگارا
تا کنون کارهای زشتی کرده ام که شایسته من بود، در نتیجه چنین سیل سیاهی
به سراغم آمد. خداوندا ، فرصت اندک است و فقط یک لحظه بر من پادشاهی کن و
به فریادم برس. خداوندا اگر این بار ستاری بفرمایی و گناه مرا بپوشانی
ازین پس از هر کار ناروا توبه می کنم. نصوح پیوسته گریه کرد و اشک فراوانی
از چشمانش جاری شد و آنقدر خدا خدا گفت که در و دیوار با او همنوا شد .


نصوح
در حال (( یا رب یا رب گفتن)) بود که ناگهان از میان ماموران تفتیش صدایی
بلند شد . آن فریاد زننده می گفت: همه را گشتیم، اکنون ای نصوح جلو بیا .
نصوح با شنیدن این صدا عقل و هوش از او جدا شد و مانند جماد، بی جان
افتاد. و چون از هستی موهوم خود خالی شد و موجودیت او باقی نماند، خداوند،
بازِِ بلندپروازِ روحش را به حضور خود فرا خواند. وقتی نصوح بی هوش شد،
روحش به حق پیوست و در همان لحظه امواج رحمت حق به تلاطم در آمد. وقتی که
روح نصوح از ننگ جسم رها شد، شادمان نزدِ اصل خود رفت و وقتی که دریاهای
رحمت الهی بجوشد گرگ با بره همپیاله می شود و افراد مایوس نرم و خوش رفتار
می شوند .


پس
از ترسی که بر نصوح ایجاد شد و مایه هلاک جان شد، مژده دادند که آن جواهر
گمشده پیدا شد و سبب شدند که بیم و ترس از بین برود . و با این خبر سر و
صدای شادی کل حمام را پر کرد و آن موقع بود که نصوح که مدهوش بی خویش شده
بود به خود آمد و چشمش نوری بیش از صد روز دید . بر چشم دل نصوح، نور تجلی
الهی که برای دیگران طی روزها و شبهای فراوان در طاعات و عبادات ظهور می
کند در لحظه ای هویدا شد. همه از نصوح حلالیتی می طلبیدند و مدام دستش را
می بوسیدند زیرا که بیش از هر کسی به نصوح ظنین بودند و غیبت او را کرده
بودند .


نصوح
به زنان گفت: این فضل خداوند عادل بود که مرا نجات داد، والا من از آنچه
که درباره ام گفته اید بدترم. کسی جزء اندکی چه چیزی درباره من می داند؟
فقط من می دانم و خداوندِ ستارالعیوب که چه گناهان و تباهکاری هایی مرتکب
شده ام .


بعد
از آن واقعه هنگامی که بار دیگر فرستاده دختر شاه آمد و گفت: دختر پادشاه
ما، از روی لطف و مرحمت تو را مجددا فراخوانده است تا سرش را بشویی و او
را مشت و مال دهی . نصوح به آن فرستاده گفت: برو، برو که دست من از کار
افتاده است و اکنون نصوح تو بیمار شده است. باید بروی کس دیگری را برای
این کار پیدا کنی. من یکبار مُردمُ و زنده شدم. من طعم تلخ مرگ و نیستی را
چشیدم. من نزد خدا توبه ای راستین کرده ام و تا وقت مرگ، آن توبه را
نخواهم شکست. بعد از تحمل آن همه رنج و محنت چه کسی به جز الاغ به سوی امر
خطرناک می رود؟؟؟


(نظرات شما ما را دلگرم به حضور میدارد)


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
پنج شنبه 103 آذر 22
امروز:   7 بازدید
دیروز:   13  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
مسعود عبدی
در این وبلاگ درباره ورزش ایران بحث و گفتگو می شود
لوگوی خودم
وبلاگ شخصی مسعود عبدی
اوقات شرعی
حضور و غیاب
لینک دوستان
همفکری
عشق و شکوفه های زندگی
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
سرای اندیشه
TOWER SIAH POOSH
یادداشتها و برداشتها
بوی سیب
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
چهل منزل تا اربعین
نسیم یاران
سلام
خاکم سوادکوه
هر چی تو فکرته
بشکاف
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترهاوپسرها
کرانه های آسمان
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
من و افکارم
وبلاگ مرزداران عشق(ایران)
خورجین عشق
دختر تنها
مهدویت و انتظار
برو بچه های ارزشی
سرزمین جالب و دیدنی...!!!
فاو
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
شاد بودن و شاد زیستن
روان شناسی کودک
یادداشت های گاه و بی گاه اسماعیل معنوی
ناگفته های آبجی کوچیکه
آهــــــــــــــــــــاوران
هامون و تفتان
صبح دیگری در راه است ....
PATRIS
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
قلب من , کمان من وبسایتی برای حمایت از تیراندازی
تنها
انا مجنون الحسین
سلام میرودپشت
مهدیار دات بسیجی
$هرچی عشقم بکشه$ ((سرگرمی سابق))
باتو برای همیشه
تخته سیاه
پادشاه خوبی ها
خانه اطلاعات
سر زمین عجایب
دلمو نشکن.....
صدای سخن عشق
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
سرای حقیقت
مه مهتاب
Welcom to Iran mobile
درموردهمه چیز و همه جا
§®¤~ستاره های سربی§®¤~
عشق
صیانت از آرمان های امام خمینی
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
رئیس جمهور محبوب ایران میر حسین موسوی
وفا دات کام
سهراب سپهری
0098
این راه بی نهایت ...
تنها ستاره ام توی آسمون ....
توکـــــل بــــــه خــــــدا
(((رپ رپ رپ رپ رپ رپ )))
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
جاشوا
از یک عباس
ورزش
مسعود عبدی
کسب درآمد از اینترنت
ریاضیـــــــــــــات ملکـــه ی علــــــــــــوم
شادی(زمزمه های دلتنگی)
عمومی
مسعود عبدی
مطالب ورزشی
وبلاگ تخصصی طراحی صنعتی
مرتضی
عشقانه دوستیابی
خرابه
دانلود جدیدترین اهنگها
چند وجدان بیدار
دختر زیبا
آوای آشنا
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com